22 April 2006

اين روزها نه به گذشته فكر ميكنم نه به اينده ... دل همه بسوزه..من در حالم
دادخواست كذايي بالاخره هفته پيش رسيد... و وقت دادگاه شنبه اينده است.... كاش ميشد وكيلم همه كارا رو بكنه و خودم نرم
در اين مدت دو تا نامه چندين و جند صفحه اي داشتم... ديگه از خوندنشون ناراحت نميشم.... ديگه هيچي نيست..نه عشق ... نه نفرت.... شايد فقط حس ترحم برام مونده
.
.
.
" وقتي بهترين رو از دست بدي ... حقته كه بدترين رو بدست بياري... پس منم حقم بود"

11 April 2006

انسان نه قادر به تكرار لحظات است نه قادر به بيان انهاست... كسي نمي تواند انچه را كه از دست داده است تكرار كند بازگشت به عقب نا ممكن است بيانش هم
پ.ن1: كاش يكي ميتونست بگه چقدر طول ميكشه تا دوباره بتونم زندگي كنم
پ.ن2: از دست خودم خسته شدم

09 April 2006


من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
من از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

05 April 2006


ميشه هيچ چيزو نديد فقط نگاه كرد

03 April 2006


جوجه تيغي شدم
هر كس به قلبم نزديك ميشه
يه تيغ بزرگ بهش پرتاب ميكنم
ديگه اشتباه نميكنم
جوجه تيغي شدم