09 January 2008

اول. الان دارم كيت كت گاز ميزنم و مينويسم...بعد از دو روز اومدم سركار ولي واقعا حس و حال كار كردن نيست كاش امروزم تعطيل شده بود...تهران زيبا شده...اونقدر برفش قشنگه كه تونسته تمام زشتيهاي اين شهر رو بپوشونه...توي اين هوا دوست دارم دربند باشم...روي يكي از اون تخت ها بشينم و با حرارت منقل گرم بشم....واوو...حتي روياش هم زيباست
دوم. كودكم حسابي آزرده شده...يه حرفي رو شنيدم كه از ذهنم پاك نميشه...."مونده" خيلي مسخره است نه؟ تازه فهميدم توي اين فرهنگ اگه ازدواج نكني هيچكس فكر نميكنه كه شايد تو از آدمي براي ازدواج خوشت نيومده...فكر ميكنن تو "مونده اي" چون كسي تو رو نگرفته...بعد تو راجع به همه چي مونده ميشي... اگه محبت بخواي ميشي مونده محبت... اگه توجه بخواي ميشي مونده توجه...اگه گردش بخواي ميشي مونده گردش و ... خيلي مسخره است ، حالا تلخي اين حرف دو برابر ميشه وقتي از زبون كسي كه دوستش داري بشنوي...طفلكي كودك من،خيلي غمگين شده
سوم. من از هيچي پشيمون نيستم...دوستم ندارم "آن دو" و "ديليت" داشته باشم ،من فقط غمگينم كه چرا اونقدري كه دوست داشتم دوست داشته نشدم
چهارم.عذاب بزرگي است وقتي بخواي با كسي حرف بزني ولي اون گوش نده و مسخره كنه...كسي رو ميخوام كه بتونه حرفاي دلم رو وقتي كه روي دلم سنگيني ميكنه تا ته ته بشنوه
پنجم. زندگي ميگذره...بي تو و با تو...بي من و با من...مهم اينه كه وقتي برميگردي و به گذشته نگاه ميكني افسوس نخوري كه تلاشي براي نگه داشتن داشته ها نكردي...من ميدونم كه تو افسوس خواهي خورد
ششم.يكشنبه...برف...سرما..رانندگي...و اشكهاي گرم من روي صورت سردم...من عادت نميكنم...به خداحافظي عادت نميكنم...به حضور ميشه عادت كرد اما به عدم ؟ نميدونم
هفتم.همين

05 January 2008

رفتار

خود ماييم كه انتخاب ميكنيم باهامون چطوري رفتار بشه ...من عميقا به اين جمله رسيدم

01 January 2008

اين جوجه زرده خود مهسا است ها:)