سلام به همه دوستان خوبم
اول از همه ممنون از كامنتهاتون و توجهتون به پست قبلي.... خيلي خوبه كه توي اين دنياي مجازي همه رك و راست ميتونن حرفشون رو بزنن... نميدونم شايد اگه با يك ديد مردانه به اين نوشته ها نگاه بشه نتيجه اش رسيدن به تضاد باشه... ولي به نظرم كامنت دوست خوبم شيندخت ميتونه جواب خوبي براي اين مسئله باشه
اول از همه ممنون از كامنتهاتون و توجهتون به پست قبلي.... خيلي خوبه كه توي اين دنياي مجازي همه رك و راست ميتونن حرفشون رو بزنن... نميدونم شايد اگه با يك ديد مردانه به اين نوشته ها نگاه بشه نتيجه اش رسيدن به تضاد باشه... ولي به نظرم كامنت دوست خوبم شيندخت ميتونه جواب خوبي براي اين مسئله باشه
يكي از خوانندگان خوب اين وبلاگ لطف كردن و در وبلاگشون مطلبي را در رابطه با وبلاگ من نو.شتن... اگه دوست دارين به اونجا هم سر بزنين و كامنتهاي مطلبشون رو بخونين... خودم يك كامنت جالب توش ديدم كه دلش براي همسر من سوخته بود... به هر حال به خوندنش مي ارزه
و اما از كيش بگم... جاي همه خالي... ميتونم بگم يكي از بهترين مسافرتهاي زندگيم بود... اونقدر خاطرات شيرين از اين چهار روز باقي موند كه قابل شمارش نيستن... همه چيز عالي بود... بخصوص هواي جزيره كه واقعا بهاري بود... البته كلي شانس اوردم كه به پرواز رسيدم... پرواز رفت ما ساعت 6:20 صبح بود و من ساعت 6 رسيدم فرودگاه... وارد كه شدم اسمم داشت پيج ميشد... مجبور شدم بدوم و يه زمين جانانه هم خوردم... ولي خوب بالاخره رسيدم..هرچند كه مجبور شدم چمدونم رو ببرم داخل هواپيما...و لي مهم اينه كه رسيدم
توي كيش تا جايي كه ميشد تفريح و خريد كرديم... يه جورايي خودمون رو خفه كرديم ديگه ... پارك دلفين ها... قايق كف شيشه اي... بازديد و شام هتل داريوش... رستورانهاي با موسيقي زنده... پاساژها.... دريا...بولينگ... فقط غواصي رو ميخواستيم بريم كه چون دو تا دختر بوديم و قيافه اقاهه هم خلاف بود منصرف شديم
تيم استقلال هم توي هتل ما بود... كلي هم اونها باعث خنده بودن...حتما يكي از عكسهاي مسافرت رو توي وبلاگم ميذارم تا هنر عكاسي دوست خوبم رعنا رو ببينين ... تمام عكسهايي كه گرفته جوري گرفته شده كه من يه گوشه عكسم و بقيه عكس در و ديوار است... كلا هدف از عكس ها من نبودم... حالا يكيشو ميذارم كه ببينين
من اصلا از اين دوربينهاي ديجيتالي خوشم نمياد... خوشبختانه يادم بود و هر دو تا دوربينم رو بردم و تمام عكسها رو با دوربين انالوگ گرفتيم... 4 تا حلقه 36 تايي عكس گرفتيم و همونجا چاپ كرديم ميشه گفت يه سفر نامه مصور داريم
جز شب اول كه رفتيم رستوران شانديز و من با ديدن شيشليك زدم زير گريه ( اخه اخرين غذاي مشتركي كه خورديم همين بود ) بقيه وقتها حالم خيلي خوب بود و ارامش خاصي داشتم... دلم ميخواست كيش زندگي كنم... شنيدم شركتهاي نفتي زيادي اونجا شعبه دارن بايد ببينم ميشه كاري پيدا كنم يا نه... با رعنا قرار گذاشتيم مسافرت بعدي بريم يزد... ميخوايم يه ايرانگردي حسابي بكنيم.... تا ببينيم چي پيش مياد
اين روزها بيش از گذشته خدا رو شكر ميكنم به خاطر اينكه سلامتم... خانواده خوبي دارم... دوستان خوبي دارم... هنوز ميتونم محبت كنم... عاشق باشم.... ببخشم... و به خاطر يه چيز ديگه هم خوشحالم ... اينكه هنوز پايبندم.. .. هنوز بلدم متعهد باشم.. حتي اگه اين تعهد فقط تعهد به يه اسم توي شناسنامه باشه.... توي اين مسافرت چيزهاي خوبي از خودم به خودم ثابت شد و .... خوشحالم