04 March 2006

سه روز تب و لرز شديد و اين انفولانزاي وحشتناك باعث شد كه نتونم زودتر از دوستان خوبي كه تولدم رو تبريك گفتن تشكر كنم...با كمي تاخير ... از همه شما متشكرم... از همه شما دوستان خوبي كه يادم بودين و نهم اسفند رو فراموش نكردين و بخصوص از رضاي عزيز كه اولين تبريك رو نوشته و شك هم نكرده:) به هر حال از همه ممنونم
راستش هنوز باور نميكنم كه 28 ساله شدم... خيلي بزرگتر از اون چيزي است كه توي ذهنم است... هميشه فكر ميكردم به اين سن كه برسم يا ازدواج كردم و يكي دو تا بچه هم دارم يا از ايران رفتم و توي يه كشور ديگه دارم درس ميخونم... راستش اصلا فكر نميكردم حالت سومي هم باشه... ولي خوب دنيا مجبور نبست خودشو با فكر من تطبيق بده...حالا معلوم شد كه هميشه حالت سومي هم هست
امسالم مثل هر سال خانواده ام شرمنده ام كردن و كادوهاي خوبي گرفتم... البته كادوهاي دوستام هنوز مونده... اونا رو تا بيرون نبرم و بهشون شيريني ندم دست بر نميدارن.... همه هم ميگن ما كادوتو خريديم بايد ببريمون بيرون... اگه بشه اين هفته با يكي دو تاشون ميرم تا ببينيم بقيه كي ميشه
ديروز بالاخره رفتم سينما و فيلم چهارشنبه سوري رو ديدم خيلي خوب بود يك فيلم عالي... كلي لذت بردم.. اگه هنوز اين فيلمو نديدين ديدنش رو از دست ندين
امروز صبح تا رسيدم شركت و رفتم سروقت نامه هام ديدم يه ايميل دارم از .... عنوانش شبيه نامه هاي اين 5 ماه اخير بود با ترس و لرز خوندمش... همون حرفاي هميشگي بدي مطلق من و خوبي مطلق اون... گفته خدا رو شكر كنم بابت خوب بودنش و اينكه پدر منو در نمياره و اينكه به خاطر من رفته پول داده و وكيل گرفته و دادخواست داده... بالاخره طاقت نياورد ... و خودش رفت... حالا من نميدونم اونه كه ميخواد با يكي ديگه ازدواج كنه و خاطرات منو از ياد ببره و عجله داره براي طلاق... من براي چي بايد شاكر باشم.. و اين كارش رو هم گذاشته به حساب اخرين لطفش..... و گفته به هركس گفتم مشكلاتمو گفته خانومت بهانه ميگيره كه جدا بشه... يكي بگه اگه من بهانه جدايي ميگيرم پس چرا تو تقاضاي طلاق ميدي... چرا تو هنوز من نرفته يكي ديگه رو جام گذاشتي... داره باورم ميشه كه ديوانه است
حدود 15 خطي از فضايل اخلاقي خودش و مامانش نوشته... حتي نتونسته توي اين نامه اخري حرف خودشو بزنه نه مادرشو البته به قول خودش ما يه روحيم توي دو بدن.... يه 20 خطي هم بديهاي من و خانواده ام است كه اونها اگه خوب بودن اقدام ميكردن برات وكيل ميگرفتن نامزدي مفصل تر ميگرفتن .... منم كه سراپا عيبم... نميدونم چرا اين ادم 6 ماه خودشو كشت تا اين ادم سراپا عيب بهش بله بگه
خوب ... دوباره بهم ريختم...حالا بايد دوباره كلي سعي كنم تا افكارم منظم بشه ... حالا بايد هر روز در اضطراب باشم كه ببينم كي دادخواست به دستم ميرسه.... زندگي بدي شده...خيلي بد
به اين فكر ميكردم كه شايد اگه اين مدت يه بار جواب يكي از نامه هاش رو ميدادم و منم محكومش ميكردم اينقدر خودشو بي عيب فرض نميكرد... شايد بهتر است بشينم يه جواب حسابي بنويسم... ميدونم ناراحتم ميكنه اين كار ولي انگار سكوتم بهش نشون داده كه من مقصرم و حرفي ندارم بزنم... نميدونم چي كار كنم...بنويسم...يا نه
احساسم بيشتر از اون كه احساس يك ادم شكست خورده باشه حس يه ادم فريب خورده است اين دو تا حس با هم خيلي متفاوتن... شايد
كنار اومدن با حس اولي راحتتر از دومي باشه
روزهاي سختي در پيشن.... بايد بتونم و روحيمو حفظ كنم.... نميدونم نامه رو بنويسم يا نه

5 comments:

Anonymous said...

سلام
خواندن بعضی از نوشته ها من را حسابی به فکر کردن وادار می کند!
مثلا با خودم فکر می کنم، اگر شما برای مردی اینقدر بی ارزش هستید، و اینهمه عیب و ایراد دارید، چرا باید اوبه خود زحمت بدهد و هر دفعه یک ایمیل به اندازه چهار برگ آ چهار تایپ بکند؟
وقتی به این موضوع از اینجا { از دریچه این وبلاگ} نگاه می کنم، احساس می کنم، یک نفر از آه و ناله کردن شما لذت بسیاری می برد، و از اینکه خودش را اینقدر مهم و باارزش می بیند، بسیار خوشنود می شود!
البته شاید ایشان وبلاگ را نمی خواند، اما شاید به نوعی از دور و از طریق کسانی از شما خبر می گیرد، و وقتی می بیند که مثلا چند روز یاست مهسا نارحت نیست و یا خبری از نارحتی او نیست، سریع دست به قلم می شود و می داند که با نوشتن این حرفها، مهسا را به همان روزی می اندازد که از بودن او در این وضعیت لذت می برد!
شما مطمئن هستید که ایشان این وبلاگ را نمی خواند و از شما خبری ندارد؟
توضیح: اینها که نوشتم، فقط یک نظر و یک ایده است که به ذهن من می رسد و می تواند صد در صد با واقعیت، تفاوت داشته باشد.
اما شما خیلی جدی به این موضوع فکر کن و ببین که آیا در این مدت همینطور بوده است یا خیر؟
بعد اگر به نتیجه رسیدید، به من هم بگوئید.

سـین said...

مثل قایقی نباش که اسیر موجه
بادبانتو باز کن و مسیرتو انتخاب کن
این سرگردونی آخرش برخورد با تخته سنگهای ساحل بی رحمیست که انتظار هر سرگردانی رو میکشه
خواهش میکنم ادامه نده این راهو
خواهش میکنم تکلیف خودتو با خودت روشن کن
هر چه زودتر بهتر
هنوز از ساحل خیلی دور نشدی دوست من
بیدار شو

Anonymous said...

salam
Anghadr in neveshtah haye shoma riz ast ke aghe lotf konid dorosht tar
benevisid dighah lazem
nemishah ma einakemono avaz konim

Payman Jozi said...

مهسا تولدت مبارک

Anonymous said...

unutkak kolay mi deme unutursun mehribanim....
نگو که از یاد بردن دشوار است فراموش خواهی کرد مهربانم