11 April 2006

انسان نه قادر به تكرار لحظات است نه قادر به بيان انهاست... كسي نمي تواند انچه را كه از دست داده است تكرار كند بازگشت به عقب نا ممكن است بيانش هم
پ.ن1: كاش يكي ميتونست بگه چقدر طول ميكشه تا دوباره بتونم زندگي كنم
پ.ن2: از دست خودم خسته شدم

9 comments:

Anonymous said...

من هم از دستت خسته شدم
در ضمن شما الان در زندگی هستی خودت خبر نداری !

Anonymous said...

وقتی انسانها از دوست داشتن و دوست داشته شدن باز میمونن...زندگی نمیکنن
فقط زنده اند

Anonymous said...

سلام
نظرتون راجب خودکشی دونفره چی هست؟
من قرار هست چند وقت دیگه به ایران بیام.
بریم بالای میدان آزادی و سقوط آزاد بیایم پائین!
اگر موافق هستی، بگو قرار بگذاریم و یک روز را مشخص بکنیم.
منتظر خبرتون هستم!1

Anonymous said...

مهسای عزیزم
سلام
چون خسته بودی و یه مشت موجود حقیر پیغامهای مسخره برات گذاشته بودند که حالتو بگیرند، این متن رو از کتاب مائده های زمینی آندره ژید انتخاب کرده و برات نوشتم .تا چشماشون درآد:

تنها با طرد گذشته پیشرفت میسر خواهد بود .
من می خواهم چنین بیندیشم که آنچه بوده، همان است که دیگر نخواهد توانست باشد .
تنها جهان نیست که باید تغییر پذیرد انسان نیز باید دگرگون شود.انسان نو .رفیق، باید بتوانی او را در خود بیابی، و همچنان که از سنگ معدن فلزی ناب و بی ریم استخراج می کنند ، تو نیز از خود او را ، انسانی را که چشم انتظارش بوده ای ، بطلب . او را در خود بیاب . یارای آن داشته باش که همان که هستی بشوی.مپندار که بتوانی بدین همین آسانی رهایی یابی. در هر موجودی امکاناتی شگفت انگیزهست .از نیرو و جوانی خویش مطمئن باش. بیاموز که پیوسته به خود بگویی : "این امر تنها به من بستگی دارد".
ما نمی توانیم آینده را ببینیم .تنها حال را می بینیم. آنچه بوده است در نظر من کمتر از آنچه هست اهمیت دارد و انچه هست کمتر از آنچه می تواند باشد یا آنچه خواهد بود. من ممکن را با آینده در می آمیزم .به گمان من هر ممکنی در تلاش است تا نقش هستی پذیرد و هر آنچه می تواند باشد ،اگر بشر یاریش دهد ، خواهد شد.
من بخصوص این را می دانم که آدمی پیشرفت نخواهد کرد مگر آنکه گذشته را پشت سر بگذارد.
بکوش تا از خویش چیزی به دست اوری تا شِکوه را بی ثمر گرداند. هرگز آنچه را خود میتوانی بدست آوری از دیگری تمنا مکن. کار کن و مبارزه کن واز چیزی که می توانی تغییرش دهی هیچ رنجی بر خود هموار مکن . بکوش تا پیوسته به خود تکرار کنی که این امر تنها به من بستگی دارد .
رفیق زندگی را بدان گونه که مردمان بر تو عرضه می دارند مپذیر.پیوسته به خود بقبولان که زندگی تو یا دیگران زیباتر از این می تواند باشد . از روزی که رفته رفته دریابی که مسئول بیشتر رنجهای زندگی نه خدا بلکه بشر است ، دیگر بدانها تن در نخواهی داد .
از بتها فرمانبرداری نکن .
همیشه شاد، موفق و سربلند باشی
خواهر کوچکترشما: مهسا

Anonymous said...

be manam sar bezani khoshhal misham

Anonymous said...

منم گاهي از دست خودم خسته مي شم.ولي اشكال نداره.مي دوني چيه؟آدم از خودش خسته شه بهتر از اينه كه از ديگران خسته شه.چون خودشو مي تونه تغيير بده ولي تغيير دادن ديگران سخته.البته يه اشكالي هست.آدم از ديگران كه خسته شد ميتونه فرار كنه ولي از خودمون نمي شه فرار كنيم...

arash said...

سلام مهسا...
چقدر دیر به دیر مینویسی؟:(
منتظریم....

Anonymous said...

مهسا خانم گل گلاب سلام. سعی کن این دوتا فیلم رو پیدا کنی و ببینی .شاید بهت کمک کنه:1-French Kiss
2-My Best Friends Wedding
مهسا خانم اینو به یاد داشته باش که زندگی یه سوتفاهم ساده بیشتر نیست ودیگه اینکه چرا نمیری خدا رو شکر کنی که طرف زودتر ولت کرده و رفته .آدم به این آشغالی اگه با یه بچه ولت می کردو می رفت چی.من وقتی اتفاقی مشابه تو برام افتاد اولین کاری که کردم این بود که به شکرانه نجات یافتن از دستش دوستامو ناهار دعوت کردم بیرون.هرچند که با تمام وجود دوستش داشتم و رفتنش دلم رو شکست .

reza said...

و نپرسیم کجاییم
و نپرسیم فواره اقبال کجاست
پشت سر نیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
.
.
.
مهسا
عبور باید کرد
...
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
...
ودر ضمن
چی کار کنیم
قبول میکنیمت بیای استقلالی شی
...
میشه بنویسی