25 February 2007

امروز از صبح وسوسه نوشتن با من بوده ولي اينقدر كار داشتم ( و كماكان دارم) كه بر اين وسوسه تا الان كه ساعت چهار است غلبه كردم ، ولي راستش بيشتر از اين نميتونم... دلم براي نوشتن تنگ شده... مدتي است كه خيلي چيزا رو نميتونم حتي اينجا بنويسم ... شايد بايد كم كم همه چيز رو در يك وبلاگ جديد بنويسم...يه وبلاگي كه خواننده هاش غريبه تر باشن
هفته گذشته همه اش كار بود و كار و كار... و چه لذت بخش بود اين همه كار داشتن... اونقدر غرق شدم توي كارا كه واقعا نفهميدم چطوري هفت روز گذشت و خوشبختانه همه كارا خوب پيش رفت و ما تونستيم با يك شركت ايتاليايي قرارداد انتقال دانش فني يك طرح جديد(كه براي اولين بار توي ايران اجرا ميشه) رو ببنديم...براي من كه مدير اين پروژه بودم اين يه موفقيت حسابي است و امروز يه
تشويق نامه حسابي با درج در پرونده كاري بهم دادن... به هر حال خوشحالم از اينكه همه چيز خوب پيش رفت
.
.
دعوتنامه امريكاي من هفته پيش رسيد و احتمالا بعد از عيد ميرم دنبال كاراي ويزا گرفتنم... با تمام وجود اميدوارم كه بهم ويزا بدن.. راستش اين مدت خيلي دو دل بودم كه اصلا دليلي براي رفتن دارم يا نه حتي فكر ميكردم اينجا چيزايي هستن كه دوست ندارم از دست بدم... ولي الان فهميدم كه بهترين راه رفتن است... اينجا هيچ انگيزه اي براي موندن نيست
.
.
سرعت نزديك شدنم به ادمها يك دهم سرعت دور شدنم از اونهاس... قبلا ها اصلا اينجور نبودم و خيلي بايد اتفاق بزرگي مي افتاد تا از كسي دور بشم ولي حالا دقيقا عكس اين حالت است نميدونم شايد با كسايي در ارتباط قرار دارم كه دنياشون ازم دوره و براي همينم به مشكل بر ميخورم... من هيچوقت تحمل ادمهاي از خود راضي روندارم...كسايي كه ميگن همينه كه هست... اونهايي كه اگه بهشون بگي عوض شدي سريعا اصرار ميكنن كه از اول همين بودن... نميدونم.. شايد بهتر است كه اين ادمها رو دوست نداشته باشم... استادم هميشه ميگفت اگه ادمي برات ارزش قايل باشه وقتي بهش بگي كاري ناراحتت ميكنه ديگه انجامش نميده... تازه ميفهمم كه چقدر حرف درستي ميزنه.... اينبار كه ببينمش ميخوام بپرسم اگه به كسي بگي از كاري ناراحتت ميكنه و اون با شدت بيشتر انجامش بده ميخواد چيو ثابت كنه؟
.
.
بهترين اتفاق اينروزها ديدن يه دوست خوب بعد از مدتها بوده، دوست خوبي كه فقط يك دقيقه فرصت داري كه تصميم بگيري ببينيش يا نه... و تو تصميم ميگيري با اون قيافه اشفته و نا مرتبت ببينيش.... اعتراف ميكنم كه دلم ميخواست دوباره به اون روزها برگردم و دوباره اون مهساي 20 ساله بشم، دوست من تو بيشتر از هر انساني لايق خوشبختي هستي
.
.
تحمل تنهايي از گدايي دوست داشتن اسان تر است.. خدايا كمك كن كه هرگز از كسي چيزي رو گدايي نكنم

10 comments:

arash said...

salam mahsa,,,
fonte farsi nadaram,,
faghat mekhastam begam ,,kheylee khosh halam ,,,hamin:)

Anonymous said...

hello,I read your blog most often.may we have some dialogue by mail? it would be useful.

Anonymous said...

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت در آن میبینی

سخنی بی غرض از بنده مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی

نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

Anonymous said...

این موضوعی که اشاره کردی ظاهرا اپیدمی شده و دوستیا دیگه اصلا مثل قدیما نیست! هیچکس حوصله کس دیگه رو نداره! واقعا باید به حال و روز خودمون بشینیم و زار بزنیم! شایدم انتخابامون اشتباه بوده ! اخه یه ضرب المثل سرخپوستی میگه: اگه تا مدتی طولانی با کفش دیگری راه نرفته باشی نمی توانی او را بشناسی!

Anonymous said...

سلام سلام
تولدت مبارک عزیزم
همیشه شاد باشی خوشگل

Anonymous said...

سلام
من اعتراف میکنم تولدت یادم رفته بود
من همون جمله همیشگیم رو دارم خانوم مهندس تا برات بنویسم
...
اییام را از شما مبارک باد
اییام می آیند تا بر شما مبارک شوند

بهترین ها، سزاوار شماست
تولدت مبارک

Anonymous said...

تولدت مبارك خانومي
هميشه شاد باشي مهندس

Anonymous said...

دوغوم گونون کوتلو و موتلو اولسون گوزل مهسا! بوتون دیلدیئین آرزیلار گرچک اولسون گوزل مهسا

arash said...

سلام مهسا...
تولدت خیلی خیلی مبارک باشه:)

Anonymous said...

مهسا جانم دیر رسیدم..تولدت مبارک