هنوز خوب بلدم ببخشم...ولي انگار قدرت فراموش كردن رو از دست دادم...انگار از ادمها كينه به دل ميگيرم...واقعا نميدونم كه اگر من واقعا بخشيدمشون چرا كارهاشون يه جايي گوشه دلم مونده؟
پ.ن: نامهربون شدم
چون من كسي نا آشنا با خويشتن نيست....او مرد در من آنكه با من مانده من نيست
3 comments:
خب آخه قربان هنوز نبخشيديشون
نا مهربون نشدی
من هم مدت هاست همینطورم
فکر کنم اینجوری خیلی بهتر است
فقط زمان لازمه مهسای عزیزم
فراموش می شن
حتی بدترین هاشون
راستی
پست قبلیت...
دلم برای آدمای اون سریال می سوزه
برای حاج یونس، برای زنش، برای غزاله، فرزاد و از همه بیشتر برای هستی و برزخی که توش گیر کرده.
Post a Comment