21 October 2007

از سر دلتنگي

امضاي تازهء من
ديگر
امضاي روزهاي دبستان نيست
اي كاش
آن نام را دوباره
پيدا كنم
اي كاش
آن كوچه را دوباره ببينم
آنجا كه ناگهان
يك روز نام كوچكم از دستم
افتاد
و لابه‏لاي خاطره‏ها گم شد
آنجا كه
يك كودك غريبه
با چشمهاي كودكي من نشسته است
از دور
لبخند او چقدر شبيه من است
آه, اي شباهت دور
اي چشمهاي مغرور
اين روزها كه جرأت ديوانگي كم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست كم
گاهي تو را به خواب ببينم
بگذار در خيال تو باشم
بگذار ...
بگذريم
اين روزها
خيلي براي گريه دلم تنگ است
قيصر امين پور

1 comment:

Nina said...

سلام مهسا جانم
nina30may.blogspot.com