19 February 2006


هواي تهران حسابي سرد شده... امروز از صبح حسابي كار داشتم... همه كارا رو دارم تموم ميكنم كه تا فردا تحويل بدم.. خيلي خوشحالم كه ميرم مسافرت... واقعا به يه استراحت (هرچند كوتاه) نياز دارم... خوشبختانه اوضاع كاريم هم خوبه و سر كار مشكلي ندارم... همكار محترمم هم همچنان تلاش ميكنه اون روي منو بالا بياره ولي عمرا موفق نميشه
روز پنج شنبه پدرم رفت بيمارستان براي انژيوگرافي اين مدت مريضي بابا هم مزيد بر علت شده بود و ناراحتي منو چند برابر ميكرد... خوشبختانه نتيجه انژيو خوب بود و هيچ كدوم رگهاش گرفتگي نداره و رگهاييش كه چند سال پيش باز شده هم سالم و خوبه...از روز پنج شنبه انگار همه چيز يه جور ديگه شده و من خيلي خوشحالترم
ديشب 4 ساعت كلاس مجسمه سازي بودم... خيلي كيف كردم... مجسمه دخترم تموم شد... حالا بايد خشك بشه و بره كوره... اميدوارم زودتر حاضر بشه.... حس خوبي است... خيلي خوب
اين چند هفته با توجه به مسائلي كه پيش اومد و چيزايي كه به گوشم رسيد ديگه اون حس تقصير رو تدارم راستش تازه به اين نتيجه رسيدم كه بيشتر از توانم هم تلاش كردم... حالم خيلي بهتر شده و فكر به گذشته كمتر ازارم ميده.. حتي يه جاهايي از خودم خوشم هم مياد كه چقدر تونستم محبت و گذشت داشته باشم... شايد بايد اين قضيه اونتقدر كش پيدا ميكرد كه ديد من هي بازتر و بازتر بشه....براي پيدا كردن شريكي براي زندگي بايد دنبال يه مرد بود... يكي كه جا نزنه...نترسه... يكي كه اهل ساختن باشه نه خراب كردن.... شايد بهتر است شكرگذار باشم كه هيچ وقت پا به خونه اي نذاشتم كه شريكم توش يه ادم ترسو و نامرد باشه
تا اخر سال چيزي باقي نمونده... فقط 29 روز با وجود اينكه عيد رو هيچ وقت دوست نداشتم ولي خوشحالم كه امسال تموم ميشه... سال بدي داشتم... ولي اميدوارم سال بعد همه اين سختي ها جاي خودشو به شادي بده... نه تنها براي من بلكه براي همه.... شادي از اون فرايندهاي جمعي است... اگه تك نفره باشه بهت نمي چسبه
تا بعد

4 comments:

Anonymous said...

گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است

Anonymous said...

ajab akse ghashangi....mosaferat khosh begzare..

arash said...

خوش بگذره مهسا....جای ما رو هم خالی کنید...سوغاتی فراموش نشه.

Anonymous said...

khosh halam ke kam kam etemad benaf to neveshtah haton mibinam edamah bede.