13 December 2006


بيرون داره برف مياد.... همه جا خيلي قشنگ شده... عروس عروس... امروز شركت تقريبا خلوت است و اين فرصت خوبيه براي نوشتن... كاراي شركتم خيلي زياد شده... ديروز بعد از چند ماه كار شديد تونستيم مناقصه اي كه داشتيم رو جمع و جور كنيم و فكر كنم تا هفته ديگه بتونيم برنده مناقصه و اعلام كنيم... اينروزها بيشتر وقتم به جلسات ميگذره.. يه وقتهايي از 10 صبح تا 8 شب يكسره جلسه است... تصميم دارم بعد از تمام شدن اين پروژه يه مسافرت برم و خستگي در كنم... هرچند كه همسفري نيست... ولي شايد بشه تنها سفر رفتن رو تجربه كرد...شايدم بد نباشه... ديروز توي جلسه اي داشتم براي كارفرما روند كار و چگونگي بررسي پيشنهادهاي فني و امتياز دادنها رو توضيح ميدادم.. چند ساعتي مشغول توضيح دادن تفاوتهاي راكتورهاي پيشنهادي...تفاوت برجها... پمپ ها... سيستم هاي تصفيه و پالايش و ... بودم... تازه براي ادمي كه هيچي نميفهمه و فقط نون مدير دولتي بودنش رو ميخوره، نميدونم چرا ولي هميشه بعد از چند هفته كار مداوم و دو سه تا جلسه سنگين به اين فكر مي افتم كه چرا اين كارا نميتونه منو ارضا كنه،هنوز بعد از 4 سال كار نتونستم حتي لحظه اي ازش لذت ببرم، شايد تنها لذت كار براي من حقوقي است كه ميگيرم وگرنه بقيه اش بي هيچ عشقي انجام ميشه...كاش جرات يه تغيير شغل درست حسابي رو داشتم
ديگه اينكه بهترين دوست من جمعه اينده داره از ايران ميره و اين خيلي بده، با اينكه خوشحالم بهش ويزاي امريكا دادن ولي از الان دارم فكر ميكنم كه خلايي كه با نبودش ايجاد ميشه رو چطوري بايد پر كنم... نميدونم وقتي رعنا نباشه به كي ميتونم زنگ بزنم و بگم خسته ام پايه اي بريم مسافرت خوش بگذرونيم؟ و اونم بگه خيلي خوبه زنگ ميزنيم به يه تور و بهترين برنامه اش رو ميريم... و چه لذتي داشت سفراي دو نفره ما... ميدونم كه خاطرات خوش دوستي ده سالمون هيچ وقت از يادم نميره
پ.ن1: نيناي عزيزم چه خوب شد منو ياد گلهاي نرگس انداختي، اصلا يادم نبود كه باز فصل نرگس شده... امسالم كسي نيست كه يه دسته گل بزرگ نرگس براي من بخره... ولي مطمئن باش خودم يك دسته گل بزرگ براي خودم ميخرم... هروقت هم كه رفتم پارك شفق حتما جاتو خالي ميكنم
پ.ن 2:من يه خرس قهوه اي بزرگ دارم كه خيلي دوست داشتني است...حيف بود بهتون پز ندم

5 comments:

reza said...

دل کندن از بهترین دوست خیلی سخته
من این تجربه تلخ رو داشتم و میدونی از بهترین دوستانم یکجا و یک زمان جدا افتادم ، دوستی مثل رعنا ،دل کندن ازش سخته،آرزو میکنم اونجا یا هر جا که هست همچنان موفق و پر انرژی و دوست داشتنی تر باشه،و اینکه زندگی ادامه داره ولی میبینی چه بازی هایی داره ،ماها انگار قاطی آدم بزرگ ها شدیم

Anonymous said...

سلام مهسای عزیزم
حتماً یه سفر جور کن برای خودت
خیلی سخته آدم از بهترین دوستش دور بمونه
اما مهم اینه که این دوریا یه ذره هم از دوستیتون کم نمی کنن
همیشه شاد باشی مهسای عزیز

Anonymous said...

مهسای عزیز زندگی بیشتر در رفتن ها خلاصه شده تا آمدن ها.. میبینی؟
آنکه میرود سبک گام بر میدارد.. آنکه میماند.. چه سنگین به زمین چسبیده است..من هر دویش را تجربه کردم.. راستش حالا بیشتر دوست دارم آن باشم که میرود تا آنکه میماند
یک دسته گل نرگس برای تو در گلدان گرد شیشه ای

Anonymous said...

مهسا جونم من از همين الان دلم براي همه دوستام مخصوصا تو خيلي تنگ شده. ولي اميدوارم كه تو هم زودتر بياي پيش من آخه تنهايي خيلي سخته.اونموقع بازم دوتايي ميريم مسافرت. مهسا جون اميدوارم هميشه شاد باشي

Anonymous said...

ميدوني كه خيلي دوست دارو:*