14 December 2005

خوشحالم كه باز اخر هفته شده ... راستش صبح ها اصلا حس سر كار اومدن رو ندارم هر چند كه بايد خدا رو شكر كنم كه اين كار تا حدودي سرمو گرم ميكنه .... ديروز پستچي اومده بود دم خونه براي من از طرف پست بانك پول نفقه اورده بودن ... مامان درو باز نكرده و يارو گفته امروز مجددا مياد... اين كار رو هم براي اين كرده كه توي دادگاه براش دردسر نشه... اين از نظر قانون يعني وظيفه اش رو در قبال من انجام داده ... مني كه در اين مدت حتي يك تومان هم ازش پول نگرفتم و حتي پول حلقه نامزديم رو خودم دادم حالا اقا ميخواد برا من نفقه اين ماهها رو بفرسته ... تازه اونم ماهي 60 تومان.... واقعا مسخره است
نميدونم چرا هنوزم باورم نميشه اين اتفاقات توي زندگي من داره اتفاق مي افته... نميدونم چرا نميتونم بپذيرم ... همه اش فكر ميكنم يه روز مياد در خونه و ميگه اينا همه اش يه شوخي مسخره بوده ... باور نميكنم كه بي دليل داره با زندگيم بازي ميكنه... اميدوارم از خواب بيدار بشه.... منو دعا كنين...سخته

5 comments:

reza said...

همیشه پیش از اینکه فکرش رو کنی اتفاق میفته
امیدوارم اتفاق های بعدی زندگیت خوب و خوشایند و تمتمن مثبت براتون باشه
و حتمن وکیل بگیر

reza said...
This comment has been removed by a blog administrator.
سـین said...

ببخشید که اینو بگم
البته واقعاً دعا میکنم
اما بهتره از خواب بیدار شیم
تجربه ای اینچنین داشته ام و خیالاتی اینچنین نیز
اما....
***
امیدوارم خواب باشد
هم برای تو
هم برای من

arash xak said...

hala ma doaro mikonim
vali sakht nagir ziyad bikhial

سـین said...

مطمئنم اگه بگم راه داره هزار تا فکر میکنی پس اینم میذارم جزو همهی اون چیزهائی که
نمینویسم ...
تا فکر نکنید ...