04 January 2006

از همه چيز دلزده شدم... از ادمها از كارم از غذاها از تلويزيون از سينما از خريد از كتاب از خونه از كوچه از دوستام از گل نرگس از زمستون از سرما از تختخواب از پتو از اطاقم از موزيك از مهموني از گريه از فكر از حرف زدن از نوشتن
من از بودن بيهوده خودمم خسته شدم
بايد كاري كرد...بايد رهاشم

3 comments:

reza said...

تنها یک روز در سراسر حیات کافی ست
نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور
چرا که از دست رفته است
در غم آینده هم مباش
چرا که هنوز فرا نرسیده است
زندگی را در همین لخظه بگذران
و آن را چنان زیبا بیافرین که ارزش بیاد ماندن را داشته باشد
...
تو توانایی برای آفریدن لحظه های زیبا...رها و سبک آغاز کن آفرینش را

سـین said...

میدونی ... خیلی حرف دارم بزنم هااا ولی نمیشه ... نمیشه
ن
م
ی
ش
ه

Nina said...

yek hafte....haft rooz... mahsa be man begoo baraye inke shady o omid o az dast bedy yek hafte kafie?? az chaharshanbeye ghabl ta in chaharshanbe.... eshgh be zendegi o shaady..ro enghadr zood ba gham o narahaty avaz nakon...faghat dar arze ye hafte!! :)