02 August 2006


چشمانم را مي بندم
و تمام دنيا فرو مي ميرد
پلكهايم را مي گشايم
و همه چيز دوباره زاده مي شود
گمانم تو را توي ذهنم ساخته ام
ستارگان با لباسهاي سرخآبي شان
به والس مي روند
و تاريكي مطلق چارنعل مي تازد
چشمانم را مي بندم
و تمام جهان فرو مي ميرد
خواب مي بينم كه مرا در بستر فريفته اي
،و ماه زده ام مي خواني
و ديوانه وار مي بوسي ام
گمانم تو را توي ذهنم ساخته ام


ترانه عاشقانه دختر ديوانه
(Sylvia Plath)

2 comments:

Anonymous said...

خیلی قشنگ بود مهسای عزیزم
اغلب اشکال اصلی خود ماییم
من هم چند وقته به این نتیجه رسیدم که مشکل زندگیم خودمم

Roxana said...

سلام مهسا .زیبا بود . چقدر این تجسمات ذهنی برام آشناست .ولی خوشحالم که در مورد من دیگر به تاریخ سپرده شده اند.
چشمانم را می بندم
و تمام دنیا در سکوت و آرامش فرو می رود
دیگر خواب تو را نمی بینم
گمانم تو را از ذهنم انداختم بیرون