24 April 2007

بالاخره نمايشگاه نفت و گاز امسال هم به خوبي و خوشي تموم شد.هرچند كه هنوز خستگي من به طور كامل از بين نرفته... با اينكه فقط پانزده بيست روز از شروع كار در سال جديد ميگذره ولي من حسابي احساس خستگي ميكنم...دوست دارم زود به زود اينجا بنويسم...ولي هيچ خبر مهمي وجود نداره...هيچي
.
رضا منو به بازي ارزو ها دعوت كرده... ديشب بهم گفت كه حتمن ارزوهات رو بنويس...بهش گفتم ارزويي ندارم و اون اصرار داشت كه نميشه هر ادمي بالاخره يه ارزويي دار..براي همينم من از صبح تا حالا فكر كردم كه چه ارزويي دارم راستش هر چي بيشتر فكر كردم بيشتر به اين نتيجه رسيدم كه بي ارزو ام... الان نه ارزوي ادامه تحصيل دارم..نه ارزوي پولدار شدن و يه ثروت بي حساب... نه ارزو دارم از ايران برم...نه برام مهم است كه توي كارم پيشرفت كنم...هيچ كسي هم دور و برم نيست كه ارزو داشته باشم عاشق من بشه و يا باهام ازدواج كنه...شايد تنها ارزوي من در سلامتي خانواده و دوستانم و خودم خلاصه ميشه... ميدونين اين بازي منو به فكر وا داشته... من ديگه حتي رويايي هم براي شاد بودن ندارم.. انگار هيچي نه خيلي خوشحالم ميكنه و نه خيلي ناراحت... دوست ندارم اين حالت رو در خودم...نكنه افسرده شدم؟
.
دعوتنامه امريكا به دستم رسيده و براي 17 مي وفت سفارت گرفتم...كلي هم مدارك رنگ و وارنگ ترجمه كردم كه بهم ويزا بدن...ولي راستش خيلي هم دادن يا ندادن ويزا برام مهم نيست...به هر حال بايد برم و ببينم چي ميشه
.
دوباره سه شنبه شد و من عصري به كلاس محبوبم ميرم...خيلي بده كه كارايي كه بايد انجام ميدادم رو انجام ندادم...اين والد قوي من دردسر ساز است
.
اين هواي ارديبهشت جون ميده براي قدم زدن..براي كوه..براي پيك نيك...و براي سفر... خدا كنه تا ارديبهشت تموم نشده يكي از اين كارا رو انجام بدم
.
ميشه به جاي يه خانوم قوي مستقل كه همه كاراشو خودش انجام ميده و جور خيلي ها رو هم ميكشه به يه ادم ضعيف و لوس و نازك نارنجي و بي دست و پا و وابسته تبديل بشم؟ از اونايي كه تا سر كوچه خونشونم تنها نميرن؟ از اونايي كه همه كاراشونو يه مرد( حالا يا شوهر يا دوست پسرشون) انجام ميده؟ من از نقشم خسته شدم...چي كار كنم؟

1 comment:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.