25 December 2005

امروز يه بسته به دستم رسيد... توش سند ازدواجم بود و يه نامه.. نوشته بود برا جدايي برو اقدام كن من اقدام نميكنم و نوشته بود ميخوام ازدواج كنم اگه خواستي صبر كن بعد از ازدواج من ميتوني راحتتر شكايت كني و جدا شي... گفته بود هيچ اقدامي نميكنه و ديگه هيچ وقت خبري ازش نميشنوم.... خوب.... اينم از پايانش... راستش به هر پاياني فكر ميكردم جز اين
دلم خيلي گرفته... و سخته كه هيچ كاري نميتونم بكنم... دلم ميخواست يه جايي تنها بودم و جيغ ميزدم... چقدر دلم تنهايي ميخواد
نميدونم دلم برا كي بايد بسوزه... خودم كه قرباني هوس اون شدم يا اون كه اونقدر هوسباز هست كه مطمئنم نميتونه به كسي وفادار بمونه....راستي وضع كدوم ما بدتره.... بايد فكر كنم.بايد يه بار ديگه به همه چيز فكر كنم.بايد به باورهام شك كنم شايد نيازه كه باورهام رو به روز كنم
راستي چرا ؟ كاش ميفهميدم چرا

1 comment:

سـین said...

... سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن