26 December 2005

چقدر دلم تنگ شده براي سينما رفتن... براي رفتن و نشستن توي يك كافي شاپ دنج و خوردن يك نوشيدني گرم
دلم تنگ شده براي اينكه بشينم و ساعتها توي دفتر خاطراتم بنويسم دلم تنگ شده كه برم ميدون انقلاب و از كتابفروشيهاي روبروي دانشگاه كتاب بخرم.... دلم تنگ شده براي اينكه به در دانشگاه نگاه كنم برم دم دانشكده فني و ياد خاطرات قشنگم بيفتم
دلم تنگ شده براي اينكه اتاقم رو تميز كنم و دوباره عروسكهام رو به ديوارهاي ابيش بزنم.... پرده ابيش رو بشورم تا اتاقم دوباره همون اتاق ابي ابي بشه ....دلم تنگ شده براي اينكه برم خريد كنم و شب با 6-7 تا كيسه بيام خونه و بابا مثل قديمها بگه بازم رفتي همه پولهاتو ريختي توي پاساژها....دلم تنگ شده براي اينكه از سر چهارراه گل نرگس بخرم راستي امسال زمستان اومد و من هنوز گل محبوبم رو نخريدم چه اهميتي داره اگه توي مهرم 1000 شاخه گل نرگس بوده چه اهميتي داره اگه پارسال با گل نرگس ديدنم ميومد.... چه اهميتي داره امسال خودم گل نرگس ميخرم
دلم تنگ شده براي ديدن دوستام... خيلي وقته تو هيچ كدوم از جمعهاشون نرفتم... چقدر دلم ميخواد همه دوستاموببينم و ساعتها باهاشون حرف بزنم ... ميخوام اگه دلم خواست گريه كنم و بگم چقدر برام عزيزن... نميخوام جلوي اشكامو بگيرم... ميخوام بگم خوشحالم كه كنارشون هستم...واي كه چقدر دلم براي بعضيهاشون تنگ شده
دلم ميخواد برم دستهاي پدر و مادرم رو ببوسم و ازشون بخشش بخوام به خاطر من خيلي بي احترامي ديدن... دلم ميخواد بهشون بگم كه ازشون صبوري و بخشش رو ياد گرفتم و متشكرم كه پشت و پناه خوبي برام بودن
دلم ميخواد به همه دنيا بگم كه اصلا مهم نيست كه ديگران چي فكر مي كنن مهم اينه كه من بيشتر از اونكه بشه تصور كرد صبر و محبت و نجابت داشتم و حالا نه به خودم بدهكارم نه به اين زندگي و ميخوام دوباره از زندگي سرشار بشم
راستي فردا هم اينقدر خوب هستم كه بتونم اينجور بنويسم؟

4 comments:

Nina said...

فردا از امروز بهتری دوست من.. فردا از امروز "باید" که بهتر باشی.. خودت و توی آینه نگاه کن و لبخند بزن.....همین حالا...همین حالا... و خوشحال باش که میتونی با یه تاکسی سر از روبروی دانشگاه در بیاری و کتابفروشی هاش...خوشحال باش که میتونی گوشی تلفن و برداری و با دوستات قرار بذاری و برین کافی شاپ ..خوشحال باش که پشت ترافیک میتونی از پسرک گل فروش یه دسته گل نرگس بخری...خوشحال باش که میتونی همین الان دست پدر و مادرت و ببوسی... من هم همین چیزا رو میخوام..عینه عین تو... اما هیچ کدومش رو نمیتونم انجام بدم...از همه ی اینا خیلی دورم خیلی.. فقط میتونم به خودم توی آینه نگاه کنم و لبخند بزنم ..همین همین!فردا باید.."باید" از امروزمون بهتر باشه

سـین said...

بله میتونی
مطمئن باش که میتونی اما ...

XSEER said...

مهسای عزیز
مطمئنن فردا و فرداها بهتر از امروز خواهی بود
فقط باید خودت بخواهی .
برات روزهای خوبی آرزو میکنم

reza said...

بابا نوئل چی توی جورابتون گذاشته ؟
انقدر تغییرات خوب بوجود اومده
همیشه سرشار از زندگی باشی