13 February 2006

صبح رفتم بانك براي بستن حساب مشتركمون.... كم كم تمام اشتراكات داره از بين ميره.... ميدونم احمقم كه غصه ميخورم... لازم نيست كسي بگه.... بانك سر كوچه شركت قبليم بود..... يادش بخير... ياد جردن با اون ترافيك وحشتناك هم به خير
قرار است جاي شركتم عوض بشه.... سازمان گسترش يه ساختمون داره كه توي خيابون سپهبد قرني است... قرار شده ما بريم اونجا....همه ناراحت شدن كه اونجا ميريم چون طرح است و نميشه ماشين برد.... ولي من خيلي خوشحالم... اونجا رو دوست دارم... تازه دوست دارم اونجا ها بي ماشين برم... قدم زدن و ديدن اون عروسك فروشي ها كيف داره... از روزي كه اومدم اين شركت ( كه توي خيابون افتاب است ) يك روزم زندگيم افتابي نبوده.... شايد رفتن از اينجا ابرهاي زندگي منم كنار بزنه
محيط كاري شركتم... و نوع كارم خوبه.... و مهمتر از همه اينكه سر مرخصي رفتن و اين چيزا هم سخت نميگيرن... تنها مشكلم يكي از همكارامه.... هر روز تحملش برام سخت تر ميشه.... با تمام وجود سعي ميكنه زير اب منو بزنه و اين پروژه رو بگيره.... يه وقتايي دلم براي دنياي كوچيكش ميسوزه... ولي خوب تحملش سخته.... بخصوص وقتايي كه توهين اميز باهام حرف ميزنه... ولي داره باورم ميشه كه خيلي فرق كردم... داره باورم ميشه كه حسابي صبور شدم... و ياد گرفتم خودمو كنترل كنم.... فكر ميكنم اين طفلكي از ديدن سكوت من بيشتر داره حرص ميخوره... خلاصه دعا كنين اين كاسه صبر لبريز نشه ...
دارم يه مجسمه خوشگل ميسازم... يه دختر كه نشسته پاهاشو بغل كرده و سرش رو روي شونه اش گذاشته... البته كلي كار داره و تا يكي دو ماه ديگه اماده ميشه ولي از الان دوستش دارم.... استادم معتقده وقتي كسي خودش شاد باشه كارشم شاد از اب در مياد و بر عكس... دختر منم خيلي غمگين است.... وقتي ساخته شد عكسشو حتما ميذارم اينجا
هفته بعد با رعنا ميرم كيش.... اميدوارم اوضاع روحيم خوب باشه وبه هردومون خوش بگذره....

2 comments:

Payman Jozi said...

ماه عسل رفته بودیم کیش
تمام آن خاطره بد روز اول باعث نشد که کیش قشنگیش را از دست بده
خوش بگذره

سـین said...

*- ...
*- چه جالب ، همسایه میشیم پس و البته حق با شماست چون منطقه ی جالبیه تنوعات جالبی داره
*-برای اون همکارت هم فقط متاسف باش و احتمالشو ضعیف میدونم که او کاسه ای که گفتی سر ریز شه
*-امیدوارم آخرین مجسمه ی غمگین عمرت باشه ، باید جالب و هیجان انگیز باشه مجسمه سازی