08 March 2006

داشتم توي ياهو 360 گشت و گذار ميكردم كه چشمم به ايدي يكي از دوستاش افتاد... توي ايديش يه سري عكس داشت كه اونم توي يكي از عكسها بود.... عكس جديد بود چون لباسها زمستوني بود... بعد از اين همه ماه ديدمش... فرقي نكرده... هيچي... پيرهني كه من براش خريدم تنشه....
" اينم كادوي شما
به چه مناسبت؟
خوب امروز روز پدر است
من كه پدر نيستم
خوب روز مرد هم هست
خنديد
خنديدم
پيرهنشو پوشيد
مامان قشنگه ؟
گشاده... پيرهن گشاد برات ميخره چاق نشي هيكلت به هم بريزه"
................
يه حرفهايي اونقدر تلخه كه هميشه تلخيش همراهيت ميكنه.... نميدونم اصلا به اين مسئله فكر ميكنه اون پيرهن رو كي براش خريده ؟ ميدونم كه خودخواهم .... ميدونم كه بدم... ميدونم كه الان خيلي ها فكر ميكنن اگه حتي يه زماني دوستش داشته نبايد اينو بگه ... ولي ميگم چي تو دلمه دلم ميخواست توي عكس غمگين ببينمش دوست داشتم شكسته شده باشه... دلم ميخواست حس كنم بهش سخت
گذشته ....ميدونم كه خيلي بدم
شبيه هيچ شده اي
چهره ات را به سردي خاك بسپار

3 comments:

سـین said...

نمیدونم چی بگم
از دستت ناراحتم خیلی زیاد
اونقدر عصبانیم که ترجیح میدم هیچی نگم چون میترسم چیزی بگم و ناراحتت کنم
البته نه ربطی به خود خواهی داره و همچنین نه ربطی به بد بودنت

Payman Jozi said...

می دانی که از ناراحتی تو چقدر خوشحال میشه؟

Anonymous said...

Your worst enemy is sitting and regreting for yourself!
Instead of trying to forgetting everything, abondon this habit(crying for yourself even if its apperance does not look like that!). Everything will be fixed afterward!
The past has been pass but it still belongs to you, make your future on the basis of your expreince but never use it for destroying your present and probably your future.