13 May 2006


روز پنج شنبه رفتم نمايشگاه كتاب... ترافيك وحشتناك و شلوغي بيش از حد و گرماي هوا همه و همه باعث شدن كه بيشتر از سه چهار ساعت دوام نيارم و خيلي با دقت كتابها رو نبينم.... اول از همه يه سري به غرفه اموزشي ها زدم... هر سال براي ديدن يكي دو تا از دوستان قديمي به اين غرفه ها ميرم.. امسال هم به غرفه قلم چي رفتم .. هر سال غرفه اش بزرگتر از سال قبل ميشه... يه زماني قلم چي معلم جبر من بود و كل كانون فرهنگي اموزش يه اپارتمان فسقلي زير پل سيد خندان بود... يادش بخير كه سر كلاسهاي قلم چي من و مريم و پريسا و چند تا ديگه از بچه ها ( كه اسمهاشون از يادم رفته ) چه به روزش مي اورديم... در مدت اين چند سال حسابي پيشرفت كرده و فكر ميكنم حساب ثروتش از دست خودش هم خارج شده.... خلاصه يكي از دوستانم رو بعد از يك سال اونجا ديدم... داشتم از سالن بيرون مي اومدم كه مشاور زمان كنكورم رو ديدم... مشاوري كه بينهايت دوستش داشتم.... و تاثيري كه حرفهاش توي زندگي من گذاشت خيلي بيشتر از درس و كنكور بود... دلم ميخواست برم جلو و باهاش حرف بزنم ولي نرفتم... شايد ترسيدم كه منو يادش نياد... ترجيح دادم هنوزم فكر كنم اونم منو مثل سابق دوست داره و از يادش نرفتم....
بعد از غرفه قلم چي رفتم سراغ انتشارات البرز.... يه مقدار بهشون ايراد گرفتم كه كتاب مامانم رو جاي بهتر بذارين از همه طرف ديد داشته باشه و ....خوشبختانه اينجور كه گفتن كتابش خيلي خوب فروخته و شايد در زمان يك ماه به چاپ دوم برسه.
بعد از البرز يه سري به نشر مركز زدم ( ناگفته نماند كه بقيه غرفه ها رو هم ميديدم ولي سطحي و چيز خاصي توجهم رو جلب نميكرد) نشر مركز از اون انتشاراتي هايي است كه با اطمينان كتاباش رو ميخرم و كم پيش مياد كه كتاب بدي چاپ كنه... از نشر مركز كتابهاي " دوباره از همان خيابان ها " كار بيژن نجدي " قسمت ديگران" كارجعفر مدرس صادقي ( كه من از طرفدارهاي پر و پا قرصشم) "پرنده من " و " حتي وقتي مي خنديم " كار فريبا وفي رو خريدم كه اين اخري رو ديشب تمومش كردم و داستان سومش با عنوان روتو بكن اينور حسابي بهم چسبيد
كتابهاي " شاهدخت سرزمين ابديت" و" عاشقانه هاي بي كلام " رو هم از نشر كاروان و نشر خورشيد گرفتم... كه اميدوارم كتابهاي خوبي باشن
دوست داشتم يه سري به غرفه هاي خارجي بزنم و هند بوك پري رو بخرم كه خستگي باعث شد منصرف بشم.... به هر حال نمايشكاه امسال هم به خاطرات اضافه شد
پ.ن1: از در شمالي نمايشگاه كه وارد ميشدين يه پرچم بزگ بود كه روش عكس يه ديوان حافظ بود با انتشارات اوسان ... من چند سال قبل ابن حافظ رو از يه دوست عزيز هديه گرفتم و هنوز هم يكي از عزيزترين كتابهامه
پ.ن2: ميخواستم كتاب شعر هاي " قدسي قاضي نور " رو بخرم كه پيدا نكردم
پ.ن 3: كسي هست كه كتاب وانهاده اثر سيمون دوبوار رو خونده باشه؟ دوست داشتن اون كتاب بي سليقگي است ؟ ( رجوع شود به كامنتهاي پست قبلي :)) نظر بدين لطفا

4 comments:

Anonymous said...

از نمايشگاه كتاب بدم مبي اد؟!

Roxana said...

به نظر من نمایشگاه کتاب امسال پربارتر از سالهای پیش اومد ولی نظمش و اجرا زیاد جالب نبود .مثلا غرفه ها مثل سالهای پیش دقیقا بر اساس حروف الفبا نبودن و اطلاع رسانی هم خیلی ضعیف بود.
مهسا ، من یه سوالی ازت داشتم.با تجربه ای که داشتی نظرت در مورد شروط ضمن عقد و مهریه بالا چیه؟

Anonymous said...

قضیه کتاب مادرت چیه؟؟!

Anonymous said...

man khondam ketabe vanahadaro aghar omadam iran behet midam bekhoonesh :)