18 September 2006

عشقم به تو
خارج از تحمل خداست
بگو چه ‌کنم؟


خوش به‌حال آن مرد
که در زندگيش
تو راه بروی
خوش به حال مردی
که براش
تو شيرين‌زبانی کنی
خوش به حال مردی
که دست‌های قشنگ تو
دگمه‌های پيرهنش را
باز کند
ببندد
تا لب‌هات به نجوايی بخندد
خوش به حال من

حسرت دست‌هات مانده
به چشم‌هام
به خواب‌هام
به کش و قوس‌های تنم
در حسرت دست‌هات
پرپر می‌زنم

چقدر برات قصه بگويم
چقدر ببوسمت
نوازشت کنم
موهات را نفس بکشم
تا خوابت ببرد؟
...
چقدر
نگاهت کنم
نگاهت کنم
تا خوابم ببرد؟

No comments: