گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
2 comments:
نمیدونم چی بگم و چه کامنتی میشه گذاشت روی این پست ....
ضمناً ببینم اون چیزی که توی کامنت قبلی گفتم رو خوندین ؟؟
هیچ سبزینه ای بجز سبز درونت راهگشا نیست
Post a Comment